صدراصدرا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره
سپهرسپهر، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

داداش کوچولوها

40-

پسری شلوارش رو از پاش در آورده ؛‌مامان ازش میپرسه واسه چی شلوارت رو در آوردی ؛‌میگه : میخوام شنا کنم و توی سبد رخت حمام شنا می کنه یه گوشه نشسته و تند تند با آب دهنش دست و پاش رو ماساژ میده ، مامانی میگه مگه شما گربه ای ؟؟ جواب میشنوه نه شما گریه ای من سگم . دوباره ادامه ماساژ همراه با آخیییش آخیییش. یه کم که میگذره میره سراغ گوشش و بعد که مامان دقیق میشه میبینه کشمش هست که فرو میشود در گوش پسر‍‍‍!!!!!!!  
24 اسفند 1390

39- اثر لئوناردو صدراچی + رتتوی

نقاشی المو ELMO  شخصیت مورد علاقه صدرا در دو سال و 7 روزگی : راستی ،‌پسرکمون علاقمند شده است به آشپزی: - مواد لازم پفیلا، شیر،‌شکلات با پوست میریزیم تو ظرف هم میزنیم. - ظرف و قاشق می آره و به مامان میگه : بیا یادت بدم تخم مرغ درست کنی. - وعده بعدی : مغز تخمه آفتابگردان و کشمش را با آب هم میزنیم تا حل بشه  و اینک صدرا در حال تهیه گوشت قلقلی با پرتغال  نوش جان ...
18 اسفند 1390

××× از وبلاگ آدم کوچولوها ×××

این مطلب برگرفته از وبلاگ آدم کوچولوها ،‌اشک به چشمای مامان صدرا نشوند و باعث شد دوباره با خودش بگه : صدرا جان یه کم یواش تر بزرگ شو دارم ازت جا میمونم : مادامي كه اين اطفال كنارت هستند تا ميتواني دوستشان بدار , خود را فراموش كن و به ايشان خدمت نما .  شفقت فراوان خود را از آنها دريغ مدار , مادام كه اين موهبت با توست قدرش را بدان و نگذار هيچ يك از رفتار كودكانه آنها بدون قدر داني بماند , اين شادماني كه اكنون در دسترس توست مدت زيادي نخواهد ماند.  اين دستان نرم كوچكي كه در دست تو آشيانه دارد در حالي كه در آفتاب قدم ميزني هميشه با تو نخواهد بود , همين گونه اين پاهاي كوچكي كه در كنارت مي دوند , و يا صداهاي مشتاقي كه ب...
18 اسفند 1390

38- یه پسر خوب اینطوریه

مامان نسرینش براش چایی ریخته چاییش رو سر کشیده و میگه دستت درد نکنه. آخر شبه ، پسر به علت سرماخوردگی درست شام نخورده و گرسنه است و از مامان سیب زمینی میخواد وفتی مامان بشقاب سیب زمینی رو میده بهش میگه دستت درد نکنه ؛‌مرسی   ...
17 اسفند 1390

صدرای ما دو ساله شد.

دو سال پیش در چنین شبی در ساعت 22:40 دقیقه آقای صدرای ما پا به این دنیا نهاد. بابایی وقتی صدرا رو اینطوری : میبینه،‌کلی با خودش فکر میکنه که من با بچه این شکلی چه کنم و عمو محمد هم دلداریش میده که داداش خوشگل میشه. بعد چندی گل بابا     حسابی دلبری میکنه . و اکنون صدرا  با کلی شیرین زبونی و بلاگیری دو ساله شده. بابا عاشقشه و مامان قلبون اون دست و پای بلوریش میره. پسرکم تولدت هزااار بار مبارک. عاشق بودنتم ؛‌ باش تا ما لحظه لحظه از وجود تو جون بگیریم . از هر روز بزرگتر شدنت به خودمون ببالیم ،‌ هر چند که همیشه برای ما صدرا کوچولو خواهی ماند.    و اما  تصور کنین که چقدر...
12 اسفند 1390

36- حرف بد آآآآآآآآ

چند وقت پیش صدرا رفت و یه روز کامل با کوروش پسر عموش که 9 ماه ازش بزرگتره بازی کرد. الان خودش با خودش حرف میزنه ،‌یهو تو چش مامان نگاه کرده میگه تولوسکَک ! اولش متوجه نشد که چی میگه ‌،‌صدرا دوباره حرفش رو تکرار کرد : تولوسکک.  و بعد میگه کوروووش میگه تولوسکک. و اینقدر این کلمه رو بامزه میگه که مامان نمیتونه جلوی خنده اش رو بگیره. ...
3 اسفند 1390

35-

یکی از خصوصیتهای اخلاقی جدید صدرا که احتمالا مال دوره سنی اش هست اینه که مثلا وقتی خونه هر کدوم از مادربزرگاش میریم همش میگه مامان نه ،‌یعنی مامان دیگه کار به کارم نداشته باشه و وقتی برای آب آوردن از جام بلند میشم میگه مامان نیاره !!  چند شب پیشتر میخواستیم بریم مهمونی لباسی رو که مامان براش آماده کرده بود رو یه نگاه کرد و گفت این نه ،‌و هر چه مامان سعی کرد که قانعش کنه ،‌فقط گفت این نه و بعد خودش یه دست لباس و کاپش (‌کاپشن)‌ دیگه انتخاب کرد و پوشید. و شب دیگه ای میخواستیم از خونه مَسین به خونه برگردیم ؛‌ و صدرا اصرار داشت که ایشون هم بیاد ،‌ مسین داشت یه روسری سرش میکرد که صدرا گفت این نه این ...
2 اسفند 1390
1